شعر در مورد کودکی ، پیری و معصومیت کودک از شهریار و مولانا
شعر در مورد کودکی
شعر در مورد کودکی ، پیری و معصومیت کودک
از شهریار و مولانا همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش
تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد کودکی
کاش میشد بچگی را زنده کرد
کودکی شد، کودکانه گریه کرد
شعر ” قهر قهر تا قیامت” را سرود
آن قیامت، که دمی بیش نبود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد کودکی و بزرگ شدن
هر شب
شاباش ماه
یک مشت پولک نقرهای است
برای کودکان سر به هوایِ همین کوچه
بیشتر بخوانید : شعر در مورد همسایه ، حق همسایه و همسایه خوب و بد
شعر در مورد کودکی کوتاه
بزرﮒ ﮐﻪ ﻣﯿﺸــــﻮﯼ
ﻏُﺼـﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺯﻭﺩﺗـﺮ ﺍﺯ
ﺧـﻮﺩﺕ
ﻗـَﺪ ﻣﯽ ﮐِﺸــﻨﺪ …
ﺩَﺭﺩ ﻫـﺎﯾﺖ ﻧــﯿﺰ…
ﻏــﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻟﺒﺨــﻨﺪﻫـﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻟﺒــﻮﻡ ﮐـﻮﺩﮐــﯽ ﺍﺕ …
ﺟــﺎ ﮔــُﺬﺍﺷﺘــﯽ…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد کودکی
کوچک بودن بزرگ را کوچک نیست
هم کودکی از کمال خیزد شک نیست
گر زانکه پدر حدیث کودک گوید
عاقل داند که آن پدر کودک نیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد کودکی
کاش می توانستم
دلتنگی های نبودنت را شماره کنم
مانند عیدی های کودکی هایم
و صدای مادر را بشنوم:
“آنقدر نشمار… کم می شود!!”
و من باور کنم
و باز دلتنگی هایم را شماره کنم تا کم شود…
کاش باور کنم.
بیشتر بخوانید : شعر در مورد شنا ، اشعار کودکانه در مورد شنا و دریا و کشتی و ساحل
شعر در مورد کودک
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر می گردد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد کودکان فقیر
مثل پدری که پول ندارد
و به زور دست بچه اش را گرفته
و از جلوی اسباب بازی فروشی …
کشان کشان درور می کند….
روزگار هم دستم را گرفته
و مرا از بچگیم دور می کند…
دستم را ول کن…
من بچگیم را می خواهم…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد کودکان کار
ما هیچ وقت بزرگ نشدیم.
فقط بچگیمان را از دست دادیم !
بچه که بودیم همه چشمان خیس ما را میدیدند
و حالا که بزرگ شدهایم، هیچکس نمیبیند.
نه اینکه اشک نریزیم، بچه که بودیم نمیترسیدیم
از اینکه در جمع اشک بریزیم.
حالا در خلوت خودمان و پنهانی اشک میریزیم.
شعر در مورد کودکان جنگ
پا به پای کودکیهایم بیا
کفشهایت رابه پا کن تا به تا
قاه قاه خندهات را ساز کن
بازهم با خندهات اعجاز کن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد کودکان
هیچ دوره ای جای خودش نبود کودک بودم،
می گفتند:
تا کی می خواهی کودک بمانی،بزرگ شو!
جوان شدم، گفتند:
سعی کن ،کودکِ درونت را زنده نگاه داری!!
و من همیشه تشنه ی کودکی ماندم.
هیچ دوره ای جای خودش نبود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد بزرگ شدن کودک
باد بازیگوش
بادبادک را
بادبادک
دست کودک را
هر طرف می بُرد
کودکی هایم
با نخی نازک به دست باد
آویزان!
بیشتر بخوانید : اشعار بابا طاهر ، عریان به همراه دوبیتی دلبر و عشق و صبوری لری
شعر نو کوتاه در مورد کودکی
کاش می شد در ورای خاطرات کودکی
چرخ گردون فلک
ساعتی زین گردش بی حاصلش
مکث می کرد و مرا
در بین خاطرات کودکی
جا می گذاشت
کاش می شد فاصله معنی نداشت
در دل ما غصه ها جایی نداشت
بی کسی ؛ چون قصه ها افسانه بود
عاشقی ؛ سهم دل دیوانه بود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد پاییز کوتاه کودکانه
غمگینم
خودم را بغل گرفته ام
و شانه هایم
چون گهواره ی کودکی گریان
تکان تکان می خورد!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره کودکی کوتاه
کودکیهایم اتاقی ساده بود
قصهای، دور اجاقی ساده بود
شب که میشد نقشها جان میگرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
میشدم پروانه، خوابم میپرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
شعر کوتاه در مورد کودک
در جهانی خالی از رؤیا
کودکان
یادآورِ پروانه و رنگین کمان هستند
Comments
Post a Comment